تکریم و حفظ احترام رسول اکرم حضرت محمد بن عبد الله (صلّی الله علیه و آله)، امری است که مومنین آن را از خداوند حکیم آموخته‌اند. 

تکریم رسول اکرم صلی الله علیه و آله در قرآن

خدای متعال نام مبارک ایشان را در ۴ موضع از قرآن کریم آورده و در موردی ایشان را خاتم انبیا خوانده است: 

۱- « ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ ؛

محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است.» (الأحزاب: ۴۰)

همچنین در جای دیگری به جان نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله) سوگند یاد می‌کند که نشان از تکریم ایشان از سوی پروردگار متعال است:

۲- « لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي‏ سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ ؛

به جان تو سوگند، كه آنان در مستى خود سرگردان بودند.» (الحجر: ۷۲)

در بالا بردن مقام حضرت و تکریم ایشان، خدای قادر بی‌همتا اطاعت بی‌چون و چرا از نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله) را هم‌ردیف اطاعت از خود نموده است:

۳- « أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ ؛

خدا را اطاعت کنید و پیامبر را فرمان برید.» (النساء: ۵۹، المائده: ۹۲، النور: ۵۴، محمد: ۳۳، التغابن: ۱۲)

خدای عزّوجلّ همچنین شهادت به رسالت حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) را قرین شهادت به وحدانیت خود در اذان که شعار مسلمین است قرار داده و نام ایشان را در کنار نام خود نهاده، و این دو شهادت را سبب ورود در اسلام ساخته است.

به این ترتیب ملاحظه می‌گردد که حضرت احدیت پیوسته در پی یاد کرد احترام آمیز از حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) می‌باشد تا نام ایشان را بلند آوازه گرداند:

۴- «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ ؛

و نامت را براى تو بُلند گردانيديم.» (الشرح: ۴)

تلاش برای محو کردن نام پیامبر صلی الله علیه و آله

مسلمانان حقیقی یا همان مومنان از خدای خود آموخته‌اند که از رسول خاتم (صلّی الله علیه و آله) به گونه‌ای احترام آمیز یاد کنند و نام ایشان را همان طور که خدا در قرآن و شعائر دینی بزرگ داشته، زنده و بلند بدارند. اما افسوس! عده‌ای که نام خود را مسلمان نهاده‌اند، درست بر خلاف این تربیت الهی، پیوسته در پی محو نام نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله) و کوچک شمردن ایشان هستند. اینان که تنها هم‌فکران خویش را موحدّان واقعی می‌دانند و دیگر مسلمین را مشرک می‌خوانند، حتی از برگزاری مراسمی مثل میلاد رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) هم مانع می‌شوند و آن را مایه‌ی توجه به غیر خدا می‌شمارند! آیا در منظر اینان خداوند متعال با ترفیع ذکر رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله)، و همردیف کردن نامش در قرآن و اذان - استغفر و اعوذ بالله - نخستین مشرک نیست؟!  

البته با کمی تامل و جستجو، می توان ریشه‌های این تفکر انحرافی را که چیزی جز دشمنی با شخص شخیص حضرت ختمی مرتبت (صلّی الله علیه و آله) نیست، در بزرگان و رهبران سلف این قوم یافت. در ادامه به دو مورد از اقداماتی که افراد مورد علاقه و بلکه عادل و بهشتی (!) از منظر این قوم، در محو نام نبی (صلّی الله علیه و آله) انجام داده اند اشاره می کنیم.

نفر نخست - معاویه بن ابی سفیان (صحابی و خلیفه اموی)

مورخ معروف مسعودی در کتاب «مروج الذهب» می‌نویسد:

دستور مامون در مورد معاویه و سبب آن

در سال ۲۱۲ هجری جارچی مامون ندا در داد که: هرکسی از مردم که معاویه را به خوبی یاد کند یا وی را بر احدی از صحابه مقدم بدارد، ذمه از او برداشته می‌شود. ... در این که مامون به چه دلیل چنین دستوری داد، مردم اختلاف کرده‌اند. در این باره سخنانی گفته شده از جمله ماجرائی که مطرف بن مغیره بن شعبه ثقفی نقل کرده است. این خبر را زبیر بن بکار در کتاب تاریخش معروف به الموفقیات که آن را برای موفق بن زبیر نوشته بود آورده و می گوید: 

شنیدم مدائنی می‌گوید: مطرف بن مغیره بن شعبه گفت: همراه با پدرم مغیره بر معاویه وارد شدیم. پدرم نزد او رفت و با او سخن گفت، سپس به سوی من بازگشت و از معاویه و عقلش یاد کرد، و از آنچه در او دیده بود تعجب کرده بود. وقتی شب شد از غذا پرهیز کرد و او را غمگین یافتم. ساعتی منتظر ماندم و گمان کردم که این به خاطر چیزی است که در مورد ما یا عملمان رخ داده. به او گفتم: چه شده که تو را امشب غمگین می‌بینم؟ گفت: ای پسرم! من از نزد خبیث‌ترین مردم می‌آیم. گفتم: چطور؟ گفت: در حالی که با او (=معاویه) خلوت کرده بودم، به وی گفتم: ای امیرالمومنین! سِنّی از تو گذشته، چه می‌شود که عدالت پیشه کنی و خیر بگسترانی؟ و چه می‌شود که به برادرانت از بنی‌هاشم نظری کنی و صله‌ی رحم نمائی؟ به خدا قسم امروز دیگر چیزی ندارند که از آن بترسی. 

معاویه گفت: هرگز هرگز! برادر تَیمی (=ابوبکر) فرمانروا شد، عدالت پیشه نمود و کرد آنچه کرد. به خدا قسم هلاک شد و نامش هم رفت، مگر این که گوینده ای بگوید: ابوبکر. سپس برادر عدی (=عمر) فرمانروا شد، پس بیست سال اجتهاد و تلاش کرد. به خدا قسم هلاک شد و نامش هم رفت، مگر این که گوینده‌ای بگوید: عمر. سپس برادرمان عثمان فرمانروا شد. مردی فرمانروا گردید که احدی در نسب مثل او نیست. پس کرد آنچه کرد و کردند با او آنچه کردند. به خدا قسم هلاک شد و نامش و آنچه با او شده بوده هم رفت. اما برادر هاشمی (=رسول اکرم صلوات الله علیه و آله) نامش در هر شبانه روز پنج مرتبه به صدای بلند خوانده می شود که: أشهد أن محمّداً رسول الله. پس کدام عمل است که با این ندا باقی بماند ای بی مادر؟! به خدا قسم [عملی نیست] جز این که دفن می شود. 

هنگامی که مامون این روایت را شنید، دستور داد تا منادیان آنچنان که وصف کردیم [در بدگوئی از معاویه] ندا کنند، و نامه‌هائی به نقاط مختلف سرزمین اسلامی نوشت که معاویه را بر منابر لعن کنند. اما مردم این کار را توهینی بسیار بزرگ دانستند، و عموم مردم از این دستور دچار آشفتگی گردیدند. لذا به مامون پیشنهاد شد که از این کار صرف نظر کند، و وی از آنچه قصدش را داشت دست کشید.

(منبع: مروج الذهب، المسعودي، ج ۲ ص ۳۸۲)

از علمای اهل سنت علاوه بر مسعودی، ابن ابی الحدید، و از علمای شیعه اربلی و علامه حلی نیز این ماجرا را به نقل از کتاب زبیر بن بکار نقل کرده اند. رجوع کنید به:

شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج ۵ ص ۱۲۹ و ۱۳۰

کشف الغمة، ابن أبي الفتح الإربلي، ج ۲ ص ۴۵ و ۴۶ 

كشف اليقين، العلامة الحلي، ص ۴۷۴ و ۴۷۵

توجه کنید که زبیر بن بکار ناقل این ماجرا، کسی است که ابن ابی الحدید راجع به او می‌گوید:

 وی در مورد معاویه مورد اتهام نیست (کنایه از این که دشمن و مخالف معاویه نیست)، و به معتقدات شیعه هم منسوب نمی‌باشد، و این از حال وی در خصوص کناره‌گیری از علی (علیه السلام) و دوری از ایشان معلوم است.

و هو غير متهم على معاوية، ولا منسوب إلى اعتقاد الشيعة، لما هو معلوم من حاله من مجانبة علي عليه السلام، و الانحراف عنه. (شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج ۵ ص ۱۲۹)

مغیره از معاویه دو چیز خواست: یکی عدالت و دیگری رحم به بنی هاشم. اما معاویه در پاسخ وی، با مقایسه‌ی از یاد رفتن نام سه خلیفه و ماندگاری نام رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله)، به هر دو درخواست وی جواب منفی داد. 

اولا عدالت پیشگی را در برابر عدالت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) از یاد رفتنی شمرد، و به همین منظور ظلم و ستم را مجاز دانست!

ثانیا چون نام حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) هر روز در مأذنه‌ها بلند می‌شود، سخت نگرفتن بر بنی هاشم که فامیل و اقربای حضرت بودند، از نظر معاویه امری بود که باید از آن ترسید. زیرا ممکن بود بنی هاشم از این انتساب استفاده کنند. به همین دلیل سخت‌گیری بر بنی‌هاشم را دارای جواز دانست!

البته آنچه در این گفتار معاویه مدّنظر ماست، کراهت وی از ذکر مدام نام رسول خاتم (صلّی الله علیه و آله) در جامعه‌ی اسلامی است. به طوری که باعث شده مامون خلیفه‌ی عباسی حکم به لعن وی در منابر دهد.

نفر دوم - عبد الله بن زبیر (صحابی و خلیفه زبیری)

ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه» می‌نویسد:

عبد الله بن زبیر، حضرت علی (علیه السلام) را دشمن می‌داشت و از ایشان عیب‌جوئی و بدگوئی می‌کرد.

عمر بن شبه، ابن کلبی، واقدی و غیر آنان از راویان سیره روایت کرده‌اند که: عبد الله بن زبیر در مدتی که ادعای خلافت داشت، ۴۰ جمعه خطبه خواند بی آن که در آن بر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) صلوات بفرستد. و می‌گفت: چیزی مرا از یاد کردن او مانع نمی‌شود، مگر این که با این ذکر، مردانی تکبر می‌ورزند.

و در روایت محمد بن حبیب و ابوعبیده معمر بن مثنی چنین آمده: زیرا او اهل بیت بدی دارد که هنگام یاد کردن از او، سرهای خود را تکان می‌دهند.

(شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج ۴ ص ۶۱ و ۶۲)

مورخین دیگری از اهل سنت همچون یعقوبی، مسعودی و ابوالفرج اصفهانی هم شبیه همین عبارات را نقل کرده‌اند. رجوع کنید به:

تاريخ اليعقوبي، اليعقوبي، ج ۲ ص ۲۶۱

مروج الذهب، المسعودي، ج ۱ ص ۳۸۲

مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهانى، ص ۳۱۵

چنان که از گفتار ابن ابی الحدید بر می‌آید، این ماجرا در کتب افرادی چون ابن شبه، ابن کلبی، واقدی و سایر سیره نویسان وجود داشته است؛ اما امروزه در هیچ یک از کتب این افراد، چنین مطلبی یافت نمی‌شود و این نشان‌دهنده‌ی تحریف کتب مزبور است.

اما آنچه منظور ماست، رفتار ابن زبیر در محو نام نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله) است.

نکته‌ی جالبی که در رفتار معاویه و ابن زبیر دیده می‌شود، شباهت دلیلی است که آن دو آورده‌اند: محو نام نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله) به خاطر محو بنی هاشم یا به عبارت بهتر اهل بیت (علیهم السلام).

از همین جا می توان به دلیل اصلی وهابیت در محو نام نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله) پی برد، فتأملوا !